
<p "="">یونگ خودش به اندازه کافی پیچیده است، هنر این مطلب ساده و بی پرایه صحبت کردن از یونگ است. طوری که هر کس با هر سطح معلوماتی با آن ارتباط بگیرد
هدف نهایی از مباحث یونگ قرار گرفتن در مسیر تکامل فردی است که عده ای آن را رسیدن به فردیت ترجمه کرده اند
<p "=""> کارل گوستاو یونگ 1875 بدنیا آمد. یونگ کوچولو روستایی بود. تنها بود. تا مدرسه هم نرفت همینطور تک و تنها و بدون همبازی بود. رابطه با بابا که رسما تعطیل ولی عاشق مادرش بود.
وقتی هم بزرگ بود آن قدر که با تنهایی لذت می برد و آن را منبع الهاماتش می دانست، از هیچ چیز دیگری خوشش نمی آمد.
یونگ رفیق فروید
کارل گوستاو یونگ دوست گرمابه و گلستان آقای فروید.این دوستی تا آنجا ادامه پیدا کرد که فروید، یونگ را جانشین خود کرد.
یونگ خمیرمایه مقلد بودن را نداشت و همه خواب هایی که فروید برایش دیده بود را برهم زد و مسیر خودش را در پیش گرفت.
یونگ علیه فروید
دعوا سر این بود که فروید اعتقاد داشت مسائل جنسی محرک اصلی انگیزه های فرد در زندگی است و یونگ این محدودیت را نپذیرفت و اعتقادش بر این بود که این فقط یکی از انگیزه دهنده هاست و مسائل دیگری نیز در این بین وجود دارد.البته این دعوای اصلی بود از دعواهای دیگر هم خواهیم گفت.
او آن قدر درگیر بیمارانش شد تا فهمید درست است که فروید به درک های خوبی از روان رسیده ولی پیچیدگی ها بیش از این هاست.
بالاخره سال 1912 یونگ کار را تمام کرد. او کتاب "تکامل فردی و سمبل های لیبدو را نوشت و حرفش را زد.
آقای یونگ شما زیاده روی کردی. اخراجی!
از نظر فروید این کارها زیاده روی بود.
از این کشف یونگ که بعدها به نظریه "ناخودآگاه جمعی" معروف شد بیشتر خواهیم گفت.
<p "="">رابطه فروید و یونگ را خیلی ها، رابطه پدر و پسری می دانستند. ولی تحمل یونگ برای هر پدری دشوار بود و با عقاید محکم و انعطاف ناپذیر فروید درباره ماهیت روان، او نیز برای هر پسری غیرقابل تحمل بود.
تیپ های شخصیتی

در فیلم رو در رو با یونگ، یونگ به اختلافاتش اشاره می کند و پرده از پشت تئوری تیپ های شخصیتی که خود مبدع آن بود برمی دارد.
او در این گفتگو می گوید که بعد از مدتی متوجه می شود که رویاپردازی و ذهن شهودی جزئی از ساختار روان او بوده است، در صورتی که فروید به جای ارتباط با شهود به کسب دانش از طریق علوم تجربی تاکید بیشتری داشته است.
بعدها مادر و دختری به نام ماریگز بریگز آمدند و این نظریه یونگ را وسعت دادند و اسمش را گذاشتند مدل MBTI .که الان این مدل در شرکت های ایرانی زیادی برای استخدام افراد و درک انگیزه ها و استعداد آن ها برای تصدی یک شغل استفاده می شود.
بنیاد فرهنگ زندگی الا ما شاءاالله کتاب در حوزه های کودک و نوجوان، تیپ های مادران،ریشه تیپ شناسی در شکل گیری اختلاف ها و روش حل آن و مسائل زناشویی منتشر کرده و این خط ادامه دار است.
اگر دنبال راه حل سریع برای درک اختلافات نگرشی تان با بقیه (فرزند، همکار، همسر و...) می گردید به شما توصیه می کنیم قبل از این که درگیری های شما مثل یونگ و فروید بالا بکشند، ازمنابع MBTI معرفی شده استفاده کنید. <p "="">
ناخودآگاه جمعی و اسطوره

برگردیم سر موضوعی که عامل اصلی درگیری فروید و یونگ شد. یعنی کشفی که یونگ انجامش داد.
یونگ گفت:" ما آدم ها خاطراتی را با خودمان حمل می کنیم که در طول زندگی مان آن ها را به دست نیاوردیم."
به حق حرف های نشنیده و ندیده
خیلی دانشمندان، یونگ را به خاطر این موضوع مسخره کردند.
شما دیگر لطفا این کار را نکنید. صبر کنید یک لحظه الان روشنتان می کنم.
بچه های جوان الان در محاوراتشان می گویند فلانی "خدای فهم" است. یا فلانی "خدای قدرته" یا فلانی "خدای عشق و حاله" یا فلانی برای خودش اسطوره است.
احتمالا این ها کلاس یونگ رفتند یا بهترین کتاب های یونگ را خواندند.
بریم سر ماجرای خودمان
یونگ هم به مرور مثل بر و بچه های جوان خودمان ولی خوب خیلی حرفه ای فهمید که اجداد ما در هر فرهنگ و تمدنی یکسری خدا داشتند که اسمشان اسطوره بوده است. مثلا قدرت، لذت، پرورندگی، تعهد، نظم و سازماندهی، توجه به عواطف، معناگرایی در زندگی و.... هر کدام یک خدایی در بین اسطوره ها قدیمی داشتند.
در گذشته های دور، انسان باستانی، برای درک دنیای پیرامون خودش و قدرت هایی که در دنیا حاکم هستند، اسطوره ها و افسانه هایی را تعریف می کردند.اسم اسطوره این ها قوانین موجود در عالم را تعریف می کرد.
مثلا اسطوره آناهیتا نماد باروری، شفا و خرد در ایران بوده است یا اسطوره زئوس نماد قدرت در یونان باستان بوده است.
سقراط بی احترامی به خدایان را موجب انتقام آن خدا و ایجاد مشکلات برای انسان می دانست.
بله مثلا ممکن هست من نسبت به زئوس که خدای قدرت و دوراندیشی هست بی توجه باشم و به همین خاطر فقط جلوی پایم را ببینم. یکدفعه بعد از چهل سال برمی گردم عقب را می بینم، ای وای زندگی من به فنا رفت من حواسم به درس خواندن و کار بود ولی طوری زندگی ام را جلو بردم که تا آخر عمر برای خودم هیچ منبع درآمد و سرمایه گذاری که بتواند موقع پیری دستم را بگیرد درست نکردم. این یعنی بی احترامی به خدای زئوس!
حالا این در حالی است که من عمرم را وقف احترام گذاشتن به خدای آپولو کردم یعنی زندگی من یک ریتم و نظمی داشته و من با این نظم خوب تحصیلات عالیه کردم و یک محل خوب هم استخدام شده ام.
رابرت جانسون روانکاو پیرو مکتب کارل گوستاو یونگ می گوید امروز ما با نشانه های روان رنجوری طرف هستیم ما زئوس را نمی شناسیم بلکه سردرد داریم. ما دیونوسوس(خدای لذت) را نمی شناسیم به همین خاطر جایش مست و پاتیل شدن را داریم.
خوب الان بهترین موقعیت هست برای کسانی که می خواهند بدانند کدام خداها را زیست می کنند و به کدام ها تا الان بی احترامی کردند که به کتاب های انواع مردان و انواع زنان انتشارات بنیاد فرهنگ زندگی نگاهی بیاندازند.این کتاب ها کمک می کنند تا ریشه مشکلاتی که امروز با آن دست و پنجه نرم می کنید را دقیق تر بشناسید.
خوب فکر می کنم تکلیف ناخودآگاه جمعی مشخص شد. این اسطوه ها و داستان های افسانه ای همگی در روان ما از تاریخی ازلی جا گرفته اند و اداره زندگی ما را به طور کاملا زیرپوستی و ناخودآگاه انجام می دهند.
سایه
بله این کشف نامش سایه است.
اگر به شما بگویند حسود، فضول، احمق، نادان، بیشعور و.... به شما چه حسی دست می دهد.
صبر کنید. سرم را نکنید. ببخشید فقط قصدم توضیح یکی از محتویات روانی است که کارل گوستاو یونگ کشف کرده بود.
من آدم قد کوتاهی هستم. طبیعتا اگر در خیابان راه بروم و کسی از پشت داد بزند دراز، من همچنان به راه خود ادامه می دهم و اصلا بر هم نمی گردم.
بله اگر یکی به شما چیزی از این صفاتی که گفتم و حالتان بد شد یا هر صفت دیگری را به شما نسبت دهد و حال تان بد شود مطمئن باشید شما نسبتی با آن صفت دارید و باید حتما برای آن کاری کنید.
یونگ می گوید سایه همین طور در روان ما، همچون یک دشمن جنایتکار ما را تعقیب می کند.
بنابراین صفات بد همیشه همراه ما و در روان ما جای دارند.
یعنی من و شما همیشه یک حسود درون مان داریم، همین طور یک جانی و آدمکش!
واقعا تا حالا برای شما پیش نیامده بخواهید سر به تن کسی نباشد. آن همان جانی آدم کش درون شماست که می خواهد سر به تن فلانی نباشد.
حالا که قانع شدید صفات بد درون شماست. به این صفات بد در روانشناسی یونگ می گوییم " سایه"
متاسفانه سایه را همه انکار می کنند.
ولی رفتار سالم این است که هیچ چیز را ما از روان مان نباید دور بریزیم.
وقتی حسادت سراغ من می آید باید یک مکثی به خودم بدهم و از خود سوال کنم:" چرا الان من به داشتن فلان چیزحسادت میکنم"، "احتمالا من دوست دارم فلان چیز را داشته باشم"، "چرا نرفتم دنبال فلان چیز که آن را داشته باشم"، "احتمالا به خاطر این بوده که من در خودم فلان توانمندی را که برای داشتن فلان چیز نیاز است پرورش ندادم"
تمام شد . کشف شد. سایه به من کمک کرد. حسادتم به من کمک کرد!
من باید فلان کار را انجام بدم و به توانمندیم اضافه کنم
سایه ها کثیف نیستند، آن ها هستند تا ما را راهبری کنند.
جالب هست بدانید که هر ملتی سایه جمعی دارد و اگر نتواند درست این سایه را تشخیص دهد می تواند مصیبت هایی برای دنیا پیش بیاورد. یونگ در دوره خودش متوجه سایه جمعی آلمان ها در زمان ظهور هیتلر شد و طرح این موضوع مشکلاتی را هم برای او ایجاد کرد.
تصور کنید غرور نابخردانه نازی ها چه فاجعه ای را در دنیا رقم زد.
پس شما هم اگر در هیات انتخاب جایزه صلح نوبل بودید مطمئنم این جایزه را با افتخار به کارل گوستاو یونگ می دادید.
بنیاد فرهنگ زندگی کتاب های زیادی در حوزه سایه دارد ولی کتاب جوجه اردک زشت درون برای شروع کتاب خوبی است و همینطور دیدن فیلم نیمه تاریک وجود که بنیاد فرهنگ زندگی آن را دوبله کرده است.
عقده
عقده به معنای گذشته است.
هر کدام از ما وقتی به کودکی خود برگردیم حس، خاطرات و تصاویر را از آن با خود در روان مان ثبت کرده ایم.
مثلا ممکن است شما در گذشته توجهات زیادی به سمت تان در کودکی آمده و به همین خاطر یک جایی احساس خاص بودن به شما دست می دهد
یا شاید برعکس آنقدر به شما ایراد گرفته اند و خاطرات بد برای تان گذاشته اند که حس می کنید حتی با این که سن و سالی از شما گذشته، ولی اعتماد به نفس لازم را ندارید.
جمله کلیدی یونگ دارد:"شما عقده را ندارید، این عقده ها هستند که شما را دارند"
بله، شما باید و حتما عقده های تان را بشناسید و گرنه مشکلات حادی را می توانند در زندگی شما پدید بیاورند.
مجموعه های شنیداری عقده ها برای درک این موضوع می توانند کمک کننده باشند.
همزمانی
یک آژانس گرفتم که حتما سر موقع به هواپیما برسم.
وقتی ماشین وارد اتوبان منتهی به فرودگاه شد، دچار مشکل فنی شد.
همین که حس کردم کار دیگر تمام است. ماشین بنده خدایی به ما رسید و من سوارش شدم. خوشحال بودم که خدا رحم کرد.
ولی وقتی رسیدم گفتند هواپیما پرواز کرده است. من ساعتم را باید یکساعت عقب می کشیدم!
همینطور که بی حال و ناامید روی صندلی انتظار فرودگاه نشسته بودم
صدای مهیبی آمد!
هواپیمایی که قرار بود سوار آن باشم به یک ساختمان برخورد کرد.
موضوع این نیست که خدا به خیر گذراند یا نه؟
موضوع این هم نیست که من باید می مردم و الان نمردم.
موضوع شاید برای شما صرفا یک داستان باشد و هیچ حسی هم با آن نداشته باشید
حتی ممکن است بگویید که خوب، این اتفاق برای هر کسی می تواند بیفتد
ولی این موضوع به من تکانی اساسی داد
حس کردم فرصتم کوتاه است
کارهای اساسی تر از قراری که قرار بود یک پروژه بلندمدت را پیش رویم بگذارد، برایم وجود دارد که باید سراغ آن بروم
"هیچ چیز تصادفی نیست"
این موضوع مهمی است که کارل گوستاو یونگ در دهه آخر عمرش آن را در روان فهمید و نام آن را "همزمانی" گذاشت.
به این معنی که دو رویداد به نظر اتفاقی رخ می دهد و احساسات ما درگیر آن می شود و ما با آن تکانی می خوریم.
ازدواج، شغل و نقاط عطف زندگی ما همه گویای این موضوع هستند که اتفاقاتی که از قبل اصلا فکر آن را نمی کردیم و یا برنامه ریزی برای آن نکرده بودیم رخ می دهند و زندگی ما را به سمت و سویی می برند که هیچگاه فکرش را هم نمی کردیم .
با این کشف ما فهمیدیم که دنیا بر قاعده های علت و معلولی که ما فکر می کنیم بنیان نهاده نشده و هزار و یک اتفاق بدون برنامه ریزی شده رخ می دهد و ما باید با هر بازی که در این عالم برای ما تعیین می شود به بهترین شکل ممکن بازی خود را ارائه دهیم.
کتابکشف حکمت اتفاقات به خوبی به این کشف کارل گوستاو یونگ پرداخته است.
بنیاد فرهنگ زندگی مرجع تخصصی برگزار کننده کلاس، منتشر کننده کتب،فیلم و نرم افزار در حوزه روانشناسی تحلی یونگ
اگر مشتاق شنیدن، دیدن و گوش دادن بیشتر در موضوع روانشناسی تحلیلی یونگ هستید این سایت متمرکز بر این بحث همیشه میزبان شماست. دهها کتاب، مطلب، مقاله، فیلم و کلاس در این حوزه در این سایت گردآوری شده است.
منبع:bonyadonline
- دوشنبه ۰۱ بهمن ۹۷ ۱۱:۰۲ ۵۵۶ بازديد
- ۰ نظر